دانشنامه ناریا
جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
تاریخ امروز:
نوشته ها:
درباره ناریا:
در صورتی که مطلب مورد نظر خود را در ناریا پیدا نکردید از جستجوگر سایت برای یافتن آن تلاش کنید.


داستان زیبای برخورد یک زن و شوهر با ماموران !

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند! پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟ زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند نداریم ! ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟! زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم … ! اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند، ما دستهایمان از […]

نوشته شده توسط شادی در فرو - ۳۰ - ۱۳۹۴ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
داستان آموزنده درخت و مسافر

مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد…! وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویـش را […]

نوشته شده توسط شادی در اسف - ۱۸ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
داستان کوتاه و آموزنده کلاس فلسفه

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد سپس  از شاگردان خود پرسید که ، آیا این ظرف پر است ؟ و همه دانشجویان موافقت کردند سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۲۶ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت:….

نوشته شده توسط شادی در تیر - ۲۹ - ۱۳۹۰ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته