دانشنامه ناریا
پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
تاریخ امروز:
نوشته ها:
درباره ناریا:
در صورتی که مطلب مورد نظر خود را در ناریا پیدا نکردید از جستجوگر سایت برای یافتن آن تلاش کنید.


میتوان برداشت دل از خویش (فیض کاشانی)

  میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدا لیک مشکل میتوان شد از بر یاران جدا صحبت یاران خوشست و الفت یاران خوشست این دو با هم یارباید این جدائی آن جدا یار کلفت دیگرست و یار الفت دیگرست صحبت آنان جدا و صحبت اینان جدا صحبت آنان قرین خواندن تبت ید است صحبت اینان نشد از معنی قرآن جدا صحبت آنان بلای جان هر فهمیدهٔ صحبت اینان دوای درد از درمان جدا یار باید یار را […]

نوشته شده توسط شادی در ارد - ۷ - ۱۳۹۴ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
اندرز و نصیحت (ایرج میرزا)

روزگار تو دگر گردد و کار تو دگر  که ز روز بد تو بر تو شدم یاد آور   ای تو در دیده ی من ابهی من نور بصر  همه اعضایت تغییر کند پا تا سر    نه دگر مدح کند کس لب لعلت به شکر نه دگر ماند قد تو به سرو کشمر   چشمت آن چشمست اما نبود چون عبهر سینه ات سینه ی قلبست ولی کو مرمر ؟    خار آهن نکند دفع هجوم از سنگر  نه […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۲۸ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
بسکه از حیرت فرو ماندم به کار خویشتن (بهادر یگانه)

بسکه از حیرت فرو ماندم به کار خویشتن کار خود کردم رها با کردگار خویشتن همچو گیسو، خانه بر دوشی سزاوار منست کز پریشانی گره بستم بکار خویشتن گردباد بی سر انجامم که از دیوانگی بر سر خود ریزم از حسرت غبار خوبشتن شمع بی پروانه را مانم که از بی همدمی هرچه دارم اشک میسازم نثار خوبشتن با چه امّیدی به رویای خزان دل خوش کنم؟ من که از کنج قفس دیدم بهار خویشتن مستی من مستی می نیست […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۲۲ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس (ع)

من آب را وقتی فراهم کرده بودم دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم   قبل از زمانی که بریزد آبرویم نذرش همه دار و ندارم کرده بودم   آقا اگر در دستهایم بود شمشیر من شرّشان را از سرت کم کرده بودم   دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه… حیوان صفتها را من آدم کرده بودم   فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو دنیای آنها را جهنم کرده بودم   چیز عجیبی نیست چشمم […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۱۱ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
اشعار ویژه محرم

اشعار ویژه محرم آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد… بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد…   وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد …   ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود ابری که روی صورت من را گرفت و بعد   انگار صدای مادری دلخسته می رسید آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد   همراه آن صدا تمامیِّ کودکان ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۴ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته