من آب را وقتی فراهم کرده بودم دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم قبل از زمانی که بریزد آبرویم نذرش همه دار و ندارم کرده بودم آقا اگر در دستهایم بود شمشیر من شرّشان را از سرت کم کرده بودم دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه… حیوان صفتها را من آدم کرده بودم فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو دنیای آنها را جهنم کرده بودم چیز عجیبی نیست چشمم […]
اشعار ویژه محرم آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد… بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد… وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد … ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود ابری که روی صورت من را گرفت و بعد انگار صدای مادری دلخسته می رسید آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد همراه آن صدا تمامیِّ کودکان ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد […]