دانشنامه ناریا
پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
تاریخ امروز:
نوشته ها:
درباره ناریا:
در صورتی که مطلب مورد نظر خود را در ناریا پیدا نکردید از جستجوگر سایت برای یافتن آن تلاش کنید.



ابراهام پوانشوال، هنرمندی فرانسوی است که تخصص وی جا دادن خودش در کوچکترین مکان های ممکن به مدتی طولانی است. چند سال پیش او یک هفته تمام خودش را در یک گودال کوچک زیرزمینی در یک کتابفروشی جا داد و یک سری کتاب هم همراهش برد که حوصله اش سر نرود. حالا او اقدام به گذراندن نزدیک به دو هفته داخل جسد یک خرس گریزلی نموده است، یعنی در فضایی به اندازه نیم متر مربع. او حتی برای غذا خوردن، […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۲۶ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

فوتبال ورزشی است که پیر و جوان را به سمت خود می کشاند و نمی توانید از دیدن آن صرف نظر کنید و معمولا همه در طول عمرشان برای یکبارهم که شده توپی را شوت کرده اند. در کنار فوتبال، موتورسیکلت هم یکی از علایق جوانان است و بسیاری هم سعی می کنند به آن برسند. تا به حال فکر کرده اید که اگر موتورسواری و فوتبال با هم ترکیب شوند چه خواهد شد؟ نتیجه این ترکیب ورزش جدید خواهد […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۲۶ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
حکایت جالب چو من آیم او رود !

گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: […]

نوشته شده توسط شادی در آبا - ۲۵ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
داستان زیبای نمره نقاشی

پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!» […]

نوشته شده توسط شادی در مهر - ۲۶ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته
داستان جالب مردی در سردخانه !

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود دربِ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد آخرِ وقتِ کاری بود. ﺑﺎ ﺍﯾن که ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ و ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐَﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ […]

نوشته شده توسط شادی در مهر - ۲۰ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

پسربچه‌ ۸ ساله چینی فقط با بازی‌های کودکانه سالانه بیش از یک میلیون دلار درآمد دارد. ایوان به همراه پدرش در یکی از کانال‌های اینترنتی بازی‌های گوناگون را به نمایش گذاشته و شیوه‌های گوناگون ضعف و قدرت این بازی‌ها را به نمایش می‌گذارند. کانال‌ اینترنتی آنها بیننده‌های بسیاری دارد و بنابراین آگهی‌ها و امتیاز این کانال باعث شده درآمد ایوان بالا برود.

نوشته شده توسط شادی در مهر - ۲۰ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

رفتم یه سیمکارت ایرانسل خریدم همراه اول بهم اس داده: فکر نمیکردم بهم خیانت کنی ! واست متأسفم! بای !   موقع سال تحویل هیچ کس بهم تبریک نگفت ایرانسل اس ام اس داده مشترک مورد نظر سرتو بزار زمین بمیر …   حسی که در دزدین آجیلهای عید هست در سرقت کردن بانک نیست !   تاریخ تمام شدن آذوقه آجیل عید : بادام هندی ۱ فروردین پسته ٢ فروردین بادام ۴ فروردین فندق ۵ فروردین تخم کدو ١١ […]

نوشته شده توسط شادی در مهر - ۱۷ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته

سفر این مرد با ماشینش (طنز) اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می‌کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می‌توانم شب را اینجا بمانم؟ »رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می‌خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود […]

نوشته شده توسط شادی در مهر - ۱۲ - ۱۳۹۳ ارسال دیدگاه خواندن ادامه نوشته